غم مخور این تیره ماه سوز و سرما ، بگذردهر چه پیش آید ز گردون بر سرِ ما بگذردروزگار تلخ گر شیرین نکرد کام همهبر زمین افتاده و بنشسته بالا ، بگذردگر مهیا گشت یا نه توشه بر خان همهروزگارِ مجلس مسکین و دارا ، بگذردرنجِ بار زندگی گر خم نموده قامتیاز ضمیر و خاطر نادان و دانا ، بگذردزیب باطن را نما پاینده ظاهر رفتنیستبی توقف این زمان بر زشت و زیبا ، بگذردگو تو دل آسوده کن دنیای امروز هر چه هستبر من و تو ، یا شما و ما و آنها ، بگذرد ............. ۹۸/۱۰/۷فتانه -
باز باران سما هم از سر ما بگذرد،
تیرباران قضا هم از سر ما بگذرد.
هر سر بالا همی باشد گرفتار بلا،
با صبوری صد بلا هم از سر ما بگذرد.
تیر قسمت از سر ما نگذرد هرگز خطا،
گه عذاب و گه عزا هم از سر ما بگذرد.
چه جفا است این که ماند از رفت و آ پای روان،
هر جفای ناروا هم از سر ما بگذرد.
گر جزایی را قضا همچون سزایی میدهد،
گه جزای ناسزا هم از سر ما بگذرد.
صد جزا از سر گذشت اندر جهان و چون جزا
این جهان بی وفا هم از سر ما بگذرد.
عقل اگر میخواهد از درهای منطق بگذرد
باید از خیر تماشای حقایق بگذرد
آنچه آن را علم میدانند، اهل معرفت
مثل نوری باید از دلهای عاشق بگذرد
طفل میگرید مگر میداند این دنیا کجاست؟
عمر چون با هایهای آمد به هقهق بگذرد
هر بهاری باغبان راضی به تابستان شود
باید از خون دل صدها شقایق بگذرد
صبر بر دور جدایی نیست ممکن بیشراب
همتی کن ساقیا! تا مثل سابق بگذرد
از گناه مست اگر زاهد به کفر آمد چه غم
از خطای اهل دل باشد که خالق بگذرد
فاضل نظری
چشم پوشم، تا دمی اندوه و غمها بگذرد،
چشم را وا م یکنم، بینم، که دنیا بگذرد.
عاشقیها از دل و دیوانگی از سر نرفت،
از سر شورید هام صد شور و سودا بگذرد.
غرق گشته در گناه خود ببین تردامنی،
تا به خشکی خشک او گرداب دریا بگذرد.
نوبهار آخر بگشت و دیر شد ایام گل،
بلبل شوریده هم با جان شیدا بگذرد.
گر خطایی بگذرد از ما، سزای ما جزاست،
هر جزای ناسزا هم از سر ما بگذرد.
انتظارم م یگذاری تا به فردا تو مرا،
زندگانی با امید روز فردا بگذرد.
دلگیریِ امروز و امشب خیلی عجیب بود. از تو دماغ داشت بیرون میزد انگار. مثل امیرِ وضعیت سفید که چشماش رو برق زده و بسته و زیر اون باند بی تابه.
مطلقِ تنهایی. دل گرفتگی. خستگی. اضطراب. منفی نگری. رویا پردازی. کاغذرنگی ها رو تیکه پاره کردن. دونه دونه به هم وصل کردن. حوصله سر رفتن و ولش کن گفتن، ناخن های رنگ و رو رفته. کوتاه. بد فرم. اصطراب دانشگاه و درس ها. همه چیز روی هم.
+ آینده قشنگه.
++ میخوام مغزمو خاموش روشن و ریست کنم.
+++ این دختره خیلی پول پر
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
متن آهنگ این نیز بگذرد دنگ شو
در سختى این روزگار دلبرکم آهى برآر آن آه میرسد بالاى ابر آن ابر میشود رنگ بهارهمچون هوا در هر نفس این نیز بگذرد This too shall passبى سازشو بى ساز مان دلبرکم سازى برانآن ساز میچکد بر کوه و دشت آن دشت میزند زنگ زمانهمچون هوا در هر نفس این نیز بگذرد This too shall passتکست آهنگ این نیز بگذرد دنگ شو
ادامه مطلب
متن آهنگ این نیز بگذرد دنگ شو
در سختى این روزگار دلبرکم آهى برآر آن آه میرسد بالاى ابر آن ابر میشود رنگ بهارهمچون هوا در هر نفس این نیز بگذرد This too shall passبى سازشو بى ساز مان دلبرکم سازى برانآن ساز میچکد بر کوه و دشت آن دشت میزند زنگ زمانهمچون هوا در هر نفس این نیز بگذرد This too shall passتکست آهنگ این نیز بگذرد دنگ شو
ادامه مطلب
همه چیز بگذرد. ما بگذریم. خشم بگذرد.خون بگذرد. لطف دو دوست به هم بگذرد.باد بگذرد. خدا نمیگذرد.خدا میگذرد، امّا نمیگذرد.چنانکه خورشید، میگذرد و نمیگذرد.چنانکه باد، چنانکه یاد.میگذرد و نمیگذرد.
حلمی | کتاب لامکان
نقاشی از جاستینا کوپانیا
.به ما زنا یاد دادنفلان جور لباس نپوشیم،فلان حرف رو نزنیم،فلان آرایش رو نکنیم،فلان شوخی رو نکنیم،فلان جور راه نریم،فلان ساعت بیرون نباشیم،با فلان ادما نگردیم،فلان طرح و مدل رو رو بدنمون اجرا نکنیم،فلان شغل رو انتخاب نکنیم،برای اینکه #فکر_نکنن_ما_از_اوناشیمبه مردامون یاد دادن اگر یه زنی،فلان جور لباس پوشید،فلان جور خندید،فلان ساعت بیرون بود،فلان جور آرایش کرد،فلان جور حرف زد،با فلانی دوست بود،فلان شغل رو انتخاب کرد،#دلش_میخواد و #از_اون
اینترنتی که جنابِ جهرمی بصورت رایگان !! و تا پایانِ سال !!! برامون تدارک دیده منو یاد روزگارِ اینترانتیِ ابان میندازه.بزرگوار اومد زحمت بکشه ولی به واقع مارو انداخته تو زحمت.بس که هی مجبور میشم برای خطم بسته بخرم.قدرتی خدا بعد از خرید بسته میبینی اینترنت خط هم سرعت نداره!نمیدونم جریان از چه قراره خلاصه.
یعنی چنان هدیه ای دادن که اصلا نتونستیم ازش استفاده کنیم.اینجاست که باید گفت :
مرا به خیر تو امید نیست جهرمى،شر مرسان !!!!
حرف ها دارم،ایا بزن
دارم دلتنگیم را بغل میکنم و یاد ح همراهم است اما خوب میدانم به تجربه که این نیز بگذرد، چه این حس و چه این آدم.
با میم نشستیم و درمورد جهان، زندگی، لذت ، زیبایی، ارزش و و و حرف زدیم و من فهمیدم همهی چیزهایی که در ذهنم دارم تنها برای دوام آوردن است و دردم گرفت از این آگاهی دوباره و دیگرباره.
که این بگذرد و میگذرد و چیست که ماندگار است و و و
چرا من هنوز نمیتوانم دست به خودکشی بزنم؟ چرا اینقدر میترسم! مگر جز هیچ بزرگ چیزی هست؟
آه که چه خس
بنده «محمود گیلک» هستم. زاده شده در استان گلستان، کوچیده شده به کشور قم، به دست روزگارِ فلانشده. حضور جدی من در مجازی برمیگرده به حدود دو سال پیش، با ورودم به توییتر؛ این شبکهی تودرتو و بسیار وقتگیرِ مجازی. بارها و بارها دیاکتیو کردم ولی نشد که ترکش کنم. اخیراً در حرکتی انتحاری، کانالم در تلگرام و همینطور اکانتم در توییتر و اینستاگرام رو پاک کردم. چرا؟ شاید بعدا براتون نوشتم. از اونجایی که به نوشتن بسیار علاقمندم، به وبلاگنوی
شاید قدیمی ها شب که می شد ، سرِ یک ساعتِ مقرری ، چراغِ گردسوز یا
شمع را خاموش می کردند و در سکوتِ مطلق و آرامشی سنتی و اصیل ، چشمانشان را
می بستند و خیلی راحت ، خوابشان می برد !قدیمی ها ، دغدغه و نگرانی هایشان کمتر بود ،قدیمی ها ، دلشان خوش تر و زندگی هایشان بهتر بود !زمانِ ما فرق دارد !ما در عصری پر از دلهره سِیر می کنیم ،عصرِ بحران ،عصرِ بی ثباتی !اینجا نه از آن حال و هوایِ اصیل ، خبری هست ،نه از آن جمعِ صمیمی و حمایتِ خالصانه !ما در بی پناه ترین
نذر کرده ام
یک روزی که خوشحال تر بودمبیایم و بنویسم کهزندگی را باید با لذت خورد..که ضربه های روی سر را باید آرام بوسیدو بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد..یک روزی که خوشحال تر بودم..می آیم و می نویسم کهاین نیز بگذرد..مثل همیشه که همه چیز گذشته است وآب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است..
همیشه تو خونه گفتم جای فلان وسیله فلان جاست، فلان وسیله رو فلان جا نذارین، این باید اینجا باشه، اون نباید اونجا باشه.
گاهی با زبون خوش، گاهی با صدای بلند، گاهی با دلیل و منطق.
امروز دوباره دیدم طبق معمول یه وسیله ای سر جای درستش نیست.
خندم گرفت و گذاشتم همونجا بمونه.
زندگی با همین کل کلاش قشنگه :)
همه چیز دقیقا اونطوری شد که مامانم میگفت. میگفت فلان کارو نکنیا آخرش فلان طور میشه. میگفت اعتماد نکن. میگفت تو اصلا چقدر میشناسی. چقدر اعتماد داری. چقدر مطمینی که فلان طوره و فلان فکر رو داره. چقدر بهش دروغ گفتم. چقدر فهمید که دروغ میگم و چیزی نگفت. همیشه با اطمینان جلوش وایمیستادم. که من مطمینم. چه اطمینان بیهودهای. زهی خیال باطل.
بزرگی در عالم خواب دید که کسی به او میگوید: فردا به فلان حمام برو و کار روزانه حمامی را از نزدیک نظاره کن. دو شب این خواب را دید و توجه نکرد ولی فردای شب سوم که خواب دید به آن حمام مراجعه کرد دید حمامی با زحمت زیاد و در هوای گرم از فاصله دور برای گرم کردن آب حمام هیزم می آورد و استراحت را بر خود حرام کرده است.
به نزدیک حمامی رفت و گفت: کار بسیار سختی داری، در هوای گرم هیزم ها را از مسافت دوری می آوری و...
ادامه مطلب
ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرددنیا چو هست بر گذر این نیز بگذردگر بد کند زمانه،تو نیکو خصال باشبگذشت از این بسی به سر،این نیز بگذردور دور روزگار نه بر وفق رأی توستاندوه مخور که بی خبر،این نیز بگذردیک حمله پای دار که مردان مرد رابگذشت از این بسی بتر،این نیز بگذردمنت خدای را که شب دیر پای غمافتاد با دم سحر،این نیز بگذردابن یمین ز موج حوادث مترس ز آنکهر چند هست با خطر،این نیز بگذردتشویش خاطر است ولی شکر چون نکردایزد قضا چز این قدر،این نیز بگذر
بنده «محمود گیلک» هستم. زاده شده در استان گلستان، کوچیده شده به کشور قم، به دست روزگارِ فلانشده. حضور جدی من در مجازی برمیگرده به حدود دو سال پیش، با ورودم به توییتر؛ این شبکهی تودرتو و بسیار وقتگیرِ مجازی. بارها و بارها دیاکتیو کردم ولی نشد که ترکش کنم. اخیراً در حرکتی انتحاری، کانالم در تلگرام و همینطور اکانتم در توییتر و اینستاگرام رو پاک کردم. چرا؟ شاید بعدا براتون نوشتم. از اونجایی که به نوشتن بسیار علاقمندم، به وبلاگنوی
ترس از یک اتفاق مثبت یا منفی، حتی اگر بهترین و زیباترین اتفاق زندگیت هم باشد، گاه تمام وجودت را تسخیر میکند. اگر ندانی چطور با ترس و دلهره هایت روبرو شوی، و اگر کسانی را نداشته باشی که آرام به تو گوشزد کنند که چقدر از پتانسیل ها و قدرت خودت غافل مانده ای، ترس چون موریانه ای میشود که به زندگیت میزند و نابود میکند تمام لحظاتت را. باید قوی بود، باید با ترس ها روبرو شد و باید آنقدر صبور بود تا زمان بگذرد و بگذرد و خیلی چیزها را در ظرف خود حل کند.
سلام علیکمطاعاتتون قبول
همه شبهای قدر، التماس دعا دارند نسبت به هم...
تو رو خدا برای من دعا کن...
برای فلان مشکلم
برای فلان مریضی...
برای فلان گرفتاری...
و....
بزرگی می گفت اگه در دعاها برای مومنین، دعا نکردی، بِدان که یه جای کارِت می لنگه...
دارم فکر می کنم حالا دعا هم کردیم....اما دعای خشک و خالی که نمیشه...باید اومد وسط میدون....
"فلسطین، پاره تن اسلام است"...یا ایها المسلمون...اتحدوا....
ادامه مطلب
واقعا چه وضعشه.
میای درس بخونی هزار جور فکر میاد تو سرت.
از فلان استاد و فکرش راجع به تو میاد تا فلان آهنگ و اون عن آقا که حکم شیطون و دربون جهنم داره که یه سره کارش وسوسه کردنه.
کثافت حرومزاده.
خاک بر سرت.
دلم برا زنت میسوزه.
نچ نچ نچ..
امروز دومینمان بود
ریزشِ نزدیک بِ حداکثری داشتیم؛ فقط من ماندم و رِ
بالا و پائین ولنجک را گز کردیم چون هوا برای رفتن بِ وعده گاهِ روزِ اول بیش از حد آلوده بود.
دستِ آخر هم بعد از پشت در های مسجدِ بزرگِ منطقه ماندن راهمان را کشیدیم و رفتیم کنجِ یکی از پارک های بزرگِ حوالی
خودش را بِ ظاهر ندیدیم، اما نمیتوانست خیلی دور باشد...
در ازدحام، گویی احتمالِ بِ سرِ قرار آمدنش بیشتر است!
چیزی کِ مهم است این است کِ وقتی میگوییم هر فلان روز، فلان ساعت، فلان
می توانی هق هقِ خیسِ دخترکی را بشنوی که پشتِ پنجره ی اتاقش ایستاده و نگاهش را دوخته به ستاره هایی که توی آسمان ندارد. ساعت که از دوازده بگذرد دخترک تمام می شود انگار. من مطمئنم توی تمامِ دنیا کسی وجود ندارد که به اندازه ی او دلش از تماشایِ آسمان بگیرد.
ملت کی میخوان بفهمن وقتی به من پیام میدن و سین نمی کنم
یعنی دوس ندارم سین کنم
لازم نیست بیان اس هم بدن که برو فلان کوفت رو چک کن
بهمان درد رو چک کن
اومده پیام داده فلانی واس تولدت فلان چیزو استوری کنم؟
قبلا یه بار گفتم نمیخوام اصلا کسی استوری و اینا بذاره
بعدم الان انتظار داره مثلا چی جوابشو بدم ؟
وای آره خوبه دستت درد نکنه خیلی خیلی ممنونم؟
خدایا من چرا انقدر در همه زمینه ها ریدم
اگه بی منته دیگه گفتنش چیه؟
بعد میگین مثبت درمورد شون فکر کن و ف
یادم نمیاد پارسال دقیقا چه زمانی بود ولی همین حدودا بود با وضعیت داغون و آشفتع شب از خواب بیدار شدم
حتی تو خوابم وحشت کنکور و نتیجه اش رو داشتم بند شدم هر چی تجربه خوب تا الان داشتم در درس رو نوشتم
ریاضی رو فلان کردم فلان شد زیست رو فلان کردم فان شد برای بعضی درس ها چند تا تجربه نوشتم و اینا
یکم حالم بهتر شد ولی وقتی خوندم متنم رو بی نهایت بهتر شد
راهم رو فهمیده بودم
ادامه مطلب
فى محاسن التزویج من المحاسن و الاضداد للجاحظ روى ان رجلا اتى رسول الله (ص) فقال یا رسول الله انى أرید ان أتزوج فادع الله ان یرزقنى زوجة صالحة فقال (ص) لو دعا جبریل و میکائیل و انا معهما ما تزوجت الا المراة التى کتب الله لک فانه ینادى فى السماء الا ان امرأة فلان بن فلان فلانة بنت فلانة.
در کتاب محاسن و الاضداد تالیف جاحظ روایت کرده است که مردی به رسول الله عرض کرد می خواهم ازدواج کنم دعا کن خداوند همسری صالح نصیبم فرماید. حضرت فرمود اگر جیرئیل و
اگر میشد برای تو مینوشتم که: «حال همهی ما خوب است. ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور که به آن شادمانی بی سبب میگویند.» یا نه، مینوشتم: « امروز برای من، روز خوبی نیست. روزِ بدِ تنهاییست. اینجا را غباری گرفته است. پنجرهها نمیخندند و آب نمیجوشد..»
اما، راستش را اگر بخواهی بدانی، نه' تنها ملالِ ما، گمگشتگی خیالی دور است و نه کرانهی دیدمان پوشیده از غبار. بیشتر، انگاری که روزگارِ رنگ و صدا است. سمفونی نامنظم ِ ضربآهنگهایی
آیا می دانید که به جای قند ، می توانید فلان را با استویا درست کنید؟ این دستورالعمل خوشمزه نپالانتیو نوری دلپذیر را در اینجا کشف کنید! آیا می خواهید یک دسر سبک و بدون شکر درست کنید ؟ در این مقاله ، ما به شما طرز تهیه طعم دلپذیر و سبکی نورپولتانو را نشان خواهیم داد.
فلان دسر است که مقاومت در برابر آن سخت است. در واقع ، هم بزرگسالان و هم کودکان معمولاً آن را دوست دارند. با این حال ، بهترین بخش از همه این است که شما می توانید آن را بدون قند درس
وسط تکبرت زنگ میزنند و می گویند فلان روز فلان محل بررسی تخلفات باش. و نمیگویند بابت کدام تخلفت. همه تخلفاتت جلوی چشم رژه می روند... به راستی چرا هر شب خود حسابرس خود نیستی و سال تا سال باید چنین اتفاقی بیفتد تا خودت را وارسی کنی؟
اللهم مولای کم من قبیح سترته
شروع کردم برای ارشد خوندن.
اوضاع خوب هست .
فقط زمانی که میرسم به سوالاتی که معتقد هستم جواب خودم درست هست و نمیتونم بپذیرم و بفهمم که چرا فلان کتاب این سوال رو اینطوری حلش کرده و فلان چیز رو لحاظ نکرده یا الکی فلان چیز رو دخالت داده در حل , غباری از ناامیدی بر من میشینه.
و به این فکر میکنم که سوال این تیپی بیاد توی ارشد من باید چی کار کنم!
اما باز هم میخونم.
#ارشد
رهبر معظم انقلاب در جلسه درس خارج از فقه:
دریافتاینکه ما مرتّب میگوییم نشاط و در صحبتها و گفتهها مکرّر بنده تکرار میکنم نشاط، بعضیها خیال میکنند که نشاط یعنی رقّاصی، که فلان برنامهی موسیقی را یا فلان برنامه را فلان جا بگذاریم، در تئاتر بگذاریم، در تلویزیون بگذاریم تا مردم نشاط پیدا کنند! معنای نشاط این نیست.
ادامه مطلب
سالی که گذشت از پرتجربهتربن سالهای عمرم بود تا به الان، سالی که در ابتداش حتی قسم میخوردم به اعتبار و اعتماد آدمهاش که الان بسی پشیمانم، سالی که میگفتم بدون فلان جا یا فلان فرد یا فلان دوست و فلان فامیل دنیا سخت میشه و من زندگی بدون اینا رو نمیخوام الان به جایی رسیدم یا مرا به جایی رساندند که از کارهای کرده و نکردهام پشیمان شدهام! گاهی میخواهم فریاد بزنم که مگر خودت شاهد نبودی چه بر سرم آمد و یا آوردی پس این همه اصرار برای ماندنم ب
قدیما، همه چیز یه جور دیگه بوده!
اونهایی که میخواستن برن حج، اول میرفتن بدهکاریاشونو صاف میکردن، از همه حلالیت میطلبیدن، بعد با خیال راحت میرفتن حج.
الان انگار رسم و رسوم حج رفتن هم عوض شده!
زنگ زدم به مشتریمون، و این چندمین باری بوده که برای حساب و کتابش بهش زنگ میزدم. خودمو آماده کرده بودم که بهش بگم این چه وضعیه آقای فلانی؟ چندبار برا یه حساب باید زنگ زدت بهت؟ که ناگهان ازونور خط صدا اومد: بفرمایید.
_آقای فلانی سلام، فلانی هستم از شرکت فلان
خدایا!
در روزگارِ بی شهادتی
دلم شهـــــادت میخواهد...
مُردن را همه بلدند...!
اما ...
شهادت را به بها دهند ... نه بهانه ...
شهادت اجر کسانی است که ...
#اَللّهُمَّارْزُقْناتَوْفِیقَالشَّهادَةِفِیسَبِیلِکَ
#التماس_دعای_عاقبت_بخیری
#التماس_دعای_شهادت
شهید محمد مهدی لطفی نیاسر
شهید راه نابودی اسرائیل
خدایا!
در روزگارِ بی شهادتی
دلم شهـــــادت میخواهد...
مُردن را همه بلدند...!
اما ...
شهادت را به بها دهند ... نه بهانه ...
شهادت اجر کسانی است که ...
#اَللّهُمَّارْزُقْناتَوْفِیقَالشَّهادَةِفِیسَبِیلِکَ
#التماس_دعای_عاقبت_بخیری
#التماس_دعای_شهادت
شهید راه نابودی اسرائیل
شهید محمد مهدی لطفی نیاسر
هرچند بنظرم جلسه 5نفره دیروز، بولشت محض بود! و کاملا واضح مهسا منو ایگنور کرد و حتی برای نپیچوندن جلسه بهم گفته بود باید بیام و روش مطالعه و منابعم رو بگم، ولی یه چیز رو بهم یادآوری کرد! مائده! تحت هیچ شرایطی حق فراموش کردن چیزی که پی ش رو مهر گذاشتی، رویایی که پروروندی، قولی که دادی، و شوری که در قلبت جریان داره رو نداری. هیچوقت و تحت هیچ شرایطی. تحت هیچ شرایطی. خب؟
+توجلسه یکی ازم پرسید فلان آزمون چجوری فلان درس رو فلان درصد زدی؟ و من واقعا خس
هر کسی که قدم به زندگی شما میگذارد، یک معلم است. حتی اگر شما را عصبی کند، حتی اگر شما را برنجاند، حتی اگر شما را دور بزند، باز هم درسی به شما آموخته است زیرا توانسته به نوعی محدودیتهای شما را نشانتان دهد.
پس آگاهانه و با آرامش با اطرافیان رفتار کنید و از تنش و درگیرى و بحث بپرهیزید.
هرگز فکر نکنید که اگر فلان مرحلهی زندگی بگذرد، همهچیز درست میشود، زندگی یعنی روبهرو شدن مدام با مشکلات.
هنر زندگی، دوستداشتن مسیر زندگی است...
* با بردا
بعضی چیزها هیچوقت از دل آدمی در نمیرود
هیچ وقت...
روزها که بگذرد،هفته ها،ماه ها،و شایدم سالیان سال هم بگذرد
بازم یادت نمیرود حرف ها و کارهایی که باعث شد همیشه بهش فکرکنی
حالا چه خوب و یا چه بد...
شاید کوچک باشد،شایدم بزرگ،شاید حرف خوب و شایدم حرف بد
توهین،تهمت،یا خوبی و یا نیکی و یا بزرگی
بعضی چیزها واقعا از دل من در نمیرود
موقع خواب به یادشم،موقع غذا به یادش،موقع استراحت،موقع کار،
موقعی ای که تو چهره همون افرادی که این حرف را به من زدند یادش م
اینجا دقیقا اوایل ترم اولم توی رشتهی جدیدم بودم...
تازه کتابای کت و کلفت این ترممو خریده بودم و درگیر انتخاب بین چندتا پیشنهاد کار جدی و جذاب (هرکدومشون از جنبهای) بودم...
خلاصه که هنوز نتونسته بودم تعادلی بین زندگی و کار و درس پیدا کنم!
خب، این احساسا و فکرا چیز جدیدی برام نبودن، توی لیسانس زیاد تجربهشون کرده بودم و بلد بودم با حضورشون به زندگیم ادامه بدم.. -هرچند به سختی-
ولی این بار خیلی زودتر از چیزی که فکرشو میکردم تونستم از پسشون
بسم الله
امروز بعد از چهار روز جسد فرناز دولتخواه کوهنوردی که در جبهه ی شمال شرقی دماوند گم شده بود پیدا شد.صفحه اینستاگرامش را بالا پایین میکنم و شوقِ زندگی را از عکس هایش میبینم.شوقی که خودم هم خوب میفهمم و درکش میکنم.این مرگ برایم لذت بخش ترین مرگ دنیاست.مردن در راهی که برایم معنی بزرگی در این روزگارِ بی معنی دارد.در صفحه اش این جمله تحت تاثیرم قرار داد:
✨محبوب همه باش،معشوق یکی...مهرت را به همه هدیه کن،عشقت را به یکی...
شب به خیر خانم دول
همه ی آدمهای روی زمین هر لحظه در یک موقعیت هستند، موقعیت الان شما با موقعیت یک ماه شما خیلی متفاوت است، در طی یک ماه اتفاق های زیادی در زندگی هر یک از ما می افتد، خیلی این اتفاق ها باب میل ما هستند و از خیلی دیگر از این اتفاقات بیزاریم بطوریکه وقتی اتفاق می افتند عالم و آدم را مورد لعن و نفرین قرار میدهیم، چه بسا اتفاقاتی ک به نفع ما هستند و از آنها بیزاریم و چ بسا اتفاقاتی که به ضرر ما هستند و ما خیلی به انها علاقه مند میشویم، درک و اعمال این
اینم وصف حالم از زبون حضرت حافظ :
گلبنِ عشق میدمد ، ساقی ! گلعذار کو؟ بادِ بهار میوزد ، باده ی خوشگوار کو؟
هر گلِ نو ز گلرخی یاد همی دهد ولی گوشِ سخن شنو کجا دیده ی اعتبار کو؟
مجلسِ بزمِ عشق را غالیه ی مراد نیست ای دمِ صبحِ خوش نفس،نافه ی زلف یار کو؟
حُسن فروشیِ گلم نیست تحمل،ای صبا! دست زدم به خونِ دل ، بهرِ خدا نگار کو؟
شمعِ سحرگهی اگر لاف ز عارضِ تو زد
بعضی چیزهارا باید سروقت خودش داشته باشی ، وقتش که بگذرد دیگر بود و نبودش برایت فرقی نمیکند چون به نبودنش عادت کرده ای و یاد گرفته ای چگونه بدون اینکه داشته باشی أش ، زندگی کنی....
بعضی چیزها ، مثل حس ها و تجربه ها ؛ دوره ی خاص خودش را دارد
مثلأ یک دوره ای آدم دوست دارد عاشق باشد ...مثل خیلی های دیگر کادو بخرد ، ذوق کند ، برای کسی مهم باشد...
وقتی نیست ، زمانش که بگذرد دیگر فایده ای ندارد...کم کم به تنها بودن میان جمعیت بزرگ دو نفره ها عادت میکنی و یا
از صب که پاشدم امسال برام مثل سالای دیگه نبود.... هر سال منتظر ختش و بش ها و شوخی های روز تولدم بودم و قبل از اینکه از رخت کنده بشم گوشیمو چک میکردم.
امسال نه ذوقشو داشتم نه کسی بود که پیام بده
سالای قبلم اگه کسی حرفی میزد به خاطر پست های لوسی بود که میخواستم بذارم و دو نفر روز تولدمو تبریک بگن بهم و یکم حالم خوب شه. ولی امسال حوصلشو نداشتم. امیر دو روز قبل تولدم خیلی قشنگ تولدمو تبریک گفت و استوری گذاشت ولی سعی کردم خودمو ذوق زده نشون بدم و ازش تش
هر کسی که قدم به زندگی شما می گذارد ، یک معلم است حتی اگر شما را عصبی کند باز هم درسی به شما آموخته است زیرا محدودیتهای شما را نشان تان داده است .پس آگاهانه و با آرامش با اطرافیان رفتار کنید و از تنش و درگیرى و بحث بپرهیزید . هرگز فکر نکنید که اگر فلان مرحله زندگی بگذرد ، همهچیز درست می شود . از همه چالش ها لذت ببرید ؛ هنر زندگی ، دوست داشتن مسیر زندگی است . خوشبختی در مسیر است ، نه در مقصد .
راز شاد زیستن #اندرو_میتیوس
من زمانی که مختارنامه رو میدیدم یه نکته ای برام خیلی جالب بود و اون اینکه در اوایل سریال مختار شخصیتی بود که براش پیروز شدن مهم بود نه حق طلبی اما در اواخر سریال براش حق مهم شد و به شهادت رسید.
این نکته ای هستش که تو سیاست هم مشاهده میشه یعنی خیلی ها از فلان گروه یا حزب حمایت میکنند نه چون اون گروه بر حقه چون نفسشون میگه از فلان گروه حمایت کن و نتیجه اش میشه همین انتخابات هایی که همه رای میدن تا حال فلان گروه رو بگیرن.
خیلی وقتا یه فاکتورهایی وجود دارن که در عین بی ربط یا کم ربط بودن، میتونن رو نحوه نگاه ما به مسائل تاثیر جدی بذارن. چیزی که برای من جالبه اینه که خیلی وقتا متوجه شون نیستیم. یعنی فکر میکنیم نظری که داریم چیزیه که واقعا با منطقمون بهش رسیدیم، ولی با یه کم دقت میشه متوجه تاثیر اون فاکتورها که ربط منطقی به قضیه ندارن شد. من واسه اینکه تا یه حدی حواسم رو جمعِ این عوامل کنم و تاثیرشون رو کنترل کنم برای خودم یه سری سوالات دارم تحت عنوان "اگه اونجوری
سرباز...
قدم های اجبـــــاری روز های تکـــــراری
سرباز... خوابیدن اجبار بیدار شدن اجبار...
سرباز یعنی تنهایی... سرباز بی حوصله ، سرخورده
سرباز یعنی برجک است و تنهایی تو خاطرات روز های گذشته تو شیرینی خاطرات و تلخی حال
سرباز که باشی باید موهاتو از ته بزنی... لباسی که دوست نداری بپوشی و کفشی که دوس نداری پات کنی...
سرباز که باشی باید دو سال با آدمایی که دوست نداری زندگی کنی
سرباز یعنی لباس پلنگی... پوتین و برگ سینه
سرباز یعنی ۲۱ ماه بی اختیاری...
اکیپ های دانشگاه همش برام بی مفهوم ترین چیز بودن!
حتی قبل رفتنم به دانشگاه!
بودن با پسر و دختر هایی که فقط برای وقت گذرونی عه و اکثرا هیچ پایانی نداره و حتی خیلی وقت ها خوش هم نمیگذره و فقط جنبه ی تظاهر و فخر فروشیِ زندگی گذشته ی هر ادمو داره!
مثلا دغدغه ی این که امروز فلان مانتو با فلان رنگ رژ و فلان کیف و کفش رو بپوشم که شاید اقای xخوشش بیاد!
یا اینکه فلان پسر بهم نگاه کرد!اون یکی سلام کردم!این یکی اسمم رو بلد بود و ...
نمیخام بگم من خیلی فلانم و ای
از صبح دارم به فرشتهها و کائنات میگویم من فلان اتفاق و فلان اتفاق و ان بخش زندگی و ان دیگر بخش و وضعیت موجود و همه و همه را پذیرفتهام و راضیمیک لبخند کشدار هم وصلکردهام به صورتمنفس های عمیق از سر ارامشهم میکشم که همه چی خوبه، من چقدر خوشبختم.از آن جا هم که اینچنین نیست که شما حرفی بگویی و کائنات ساده رد شود، قلدرم قلدرم بکنی و بقیه هم قبول کنندجا دارد در پایان این شب بگوییمخلق الانسانَ یک پهلوان پنبه
دختره اومده سر فلان قضیه نصیحتم کنه، که برم علت انگیزههای درونیمو پیدا کنم، و حالا وسط حرفاش میگه: من به دراگ خیلی علاقه دارم. کنجکاوم دربارش. یه دفعه به رفیقم که پسر هم هست، گفتم و با تعجب زل زد تو چشمم و منو نهی کرد که اصلاً سمتش نرم و فلان...این دختره خیلی هم با من رودروایسی داره... یه زمانی رو من کراش داشته و اینا...من کاری به دراگش ندارم. همه چی به کنار.چه لزومی داره که با تأکید بگی که رفیقت پسره؟ :))آقا، من خودم هم داغونم. منم معصوم نیستم. م
طلسم جلب محبت قوی با فلفل سیاه
این اسماء را در ورقه ای سفید به مشک و زعفران و گلاب نوشته و را طالب همراه خود نگه دارد و بخور برای انجام این عمل صندل سرخ و عود خوشبو است و این عمل را باید در روز ۵ شنبه در ساعت مشتری یا در روز جمعه در ساعت زهره انجام داد و در اول ماه بهتر است بسم الله الرحمن الرحیم اشازنوش ۳ کفیطیوش ۳ دبراوش ۳ قیوش ۳ ثنوش ۳ قنوش ۳ شجکیوش ۳ هبوش ۳ طقطقوش ۳ توکلوا یا خدام هذه اسماء و اجلبوا قلب فلان بنت فلان الی فلان بن فلان الوحا ۳ الع
در قبایل عرب همواره جنگ بود
اما مکه زمین حرام بود و ماه های رجب و ذی القعده ، ذی الحجه و محرّم
زمانِ حرام.
یعنی که در آن جنگ حرام است.
دو قبیله که با هم می جنگیدند، تا وارد ماه حرام می شدند جنگ را موقتا تعطیل میکردند
اما برای آنکه اعلام کنند که در حال جنگ اند و این آرامش از سازش نیست
ماه حرام رسیده است و چون بگذرد ، جنگ ادامه خواهد یافت.
سنت بود که بر قبه ی خیمه ی فرمانده قبیله پرچم سرخی بر می افراشتند تا
دوستان، دشمنان و مردم بدانند که : جنگ پایان
چرا انقدر همه جا پست معرفی کتاب و فیلم زیاد شده؟ چی باعث میشه این اعتماد به نفس رو داشته باشیم که فکر کنیم سلیقهی قابل قبولی داریم و میتونیم از یه عده بخوایم دنبال ما حرکت کنن و فلان کتاب رو بخونن یا فلان فیلم رو ببینن؟ جدا از اون. این همه درخواست معرفی کتاب به کجا میرسه؟ واقعا میخونیم؟ یا فقط یه لیست بلندبالا درست میکنیم و بعد از خرید هم انبارشون میکنیم گوشهی اتاق؟
فردا و پسفردا که بگذرد، چیزی از ماه مبارکش باقی نمیماند. من میمانم و آرزوهای برباد رفته. همۀ اوقات فکریِ این خیالِ خامم که از فردایِ ماه رمضان، شروع میکنم به کارهایی که تویِ ماه مبارک از خدا خواستهام موفقم بدارد در انجام دادنشان.
آدمی همیشه در حال فریبدادن خودش است. اصلا تا خودت را نفریبی، نمیتوانی دیگران را بفریبی. درست و حسابی که فکر کنی میبینی ماه رمضان، بهترین اوقاتی بوده که همان چیزهایی را که از خدا خواستهای، شروع کن
سهشنبهها دخترهای دبیرستانی میپرند توی دفتر و جیغ میزنند:" خانووووم! فلان چیز رو چی کارش کنم؟!" و من قبل از این که فکر کنم فلان چیز چیست و باید چه کارش کنند، ۵ دقیقه به این فکر میکنم که منظورشان از "خانووووم!" کیست؟ من؟!
بیشتر از هر صلواتی، خدا!
صل علی علیّ موسی الرّضا
تامّةً، زاکیةً، باقیه
دائم و پیوسته، سلیس و رسا
پاک درودی که نباشد دروغ
ناب دعایی که نباشد ریا
تازه سلامی که نباشد کهن
تیز بریدی که نیفتد ز پا
بگذرد از دود و دم شهر ری
بال گشاید به سوی کبریا
نامهٔ عشاق برد سوی دوست
تازه کند قصهٔ باد صبا
گاه شود همنفس موجها
گاه شود همسفر ابرها
گاه چو آهو بنهد پا به بند
گاه شود همچو کبوتر رها
هر سحرش ذکر خفی: فاطمه
نیمشبش بانگ جلی: مرتضی
گاه کند گریه برای حسن
گا
باسمه تعالی
این شعر به مناسبت سفره همدلی و کمک رسانی های مردم به نیازمندان در ایام ماه مبارک رمضان سروده شده است:
بهشت بهای ریال
کنج لبــهای سفره، تبخالی ستپدری شرمســارِ سفره ی خالی ست.روزه ها گرفت بی سحر، مادرولی افطار، نـان سفره یخچالی ست .مانده کار خانواده در بن بستکـرونا؟ چه بسا رسمِ هرسالــی ست.هان! مسلمانِ روزه دار! امروزروزگارِ سخت و دجّالی ست .امتحان عده ای اگر جنگ استامتحانِ روز ما ولی، مالـی ست.هر که از مال خود گذر کردهروزه داریش
دلم واسه سالهایی که میگفتم اره، این کار رو میکنم و بعد میرفتم میکردم، تنگ شده. نه به کسی میگفتم نه استرسی داشتم و نه چیزی، چون میدونستم که اره میرم انجامش میدم
الان چی؟ به عالم و ادم خبر میدم اره تو فکر فلان و فلان و فلان کارم. انجامش میدم؟ نه. به این فکر میکنم که به کلی ادم گفتم و هی داره جلوشون بد میشه. نه اینکه برام مهم باشه اونا الان چه فکری میکنن. بلکه واسه خودم ثابت میشه چقدر حرفام بی اعتبار شدن.
حالا اولین بخش برنامه، اواز خوندنه.
من صدای خ
*سه ساعت آخرشبم رو برنامه ریزی کرده بودم یک voice درسی گوش کنم و حالا میبینم نمیتونم به تلگرام وصل بشم و درنتیجه نخواهم توانست دانلودش کنم و از طرفی آخرشب اونقدر سرحال نیستم که بخوام درس جدید بخونم...به زانوی کی شلیک کنم?!
*روزها فقط اون ساعتی که سادات با لیوان شیرکاکائوی داغ میاد توی اتاقم و من دلم میخواد جهان همینجا متوقف بشه.
*خطاب به هیچکس گفتم این یارو که پایان نامه ام رو دادم بنویسه میگه دو هفته ی دیگه بهم زنگ بزن،یادم بندازین و خب انتظار ن
تلوزیون داشت با بچه های شش هفت ساله مصاحبه میکرد، میگفت فلان چیز تخیلی(قالی پرنده و اینا) رو داشتی چیکار میکردی ،بعد اینا جواب میدادن خیلیهاشون که فلان چیز که وجود نداره، از یکیشون پرسید وجود نداره یعنی چی؟ میگه، یعنی چیزی که میخوایمش ولی تو دنیای واقعی نیست. فکر کردم چقدر بچه ها فهمیده شدن، چی باعث شده به مفهوم وجود نداشتن اینجور مسلط باشن و به کار ببرنش.علی ای حال، کاش یکی فردا باهام میومد کوه.
مثلا تیتر میزنه
فلانی زمان پایان شیوع کرونا را اعلام کرد.
کلیک میکنی وارد سایت میشی.اول باید یه عالمه غلطک رو بچرخونی و از تبلیغات کچلی و کاشت مو و شامپو بدن و تور مسافرتی به کیش با عکس مهماندارن خانم و یه چند تا عکس رئیس جمهور کره شمالی و حسن روحانی و چند تا از اقلامی که این روزا برای کشف قیمتش سرچ کردی، رد بشی تا برسی به اون تیتر
نوشته:
فلانی زمان پایان شیوع کرونا رو اعلام کرد.
خوب ادامه ش رو میخونی
خبرگزاری (مثلا پارس) اعلام کرد فلانی زما
همیشه از یک حدی که بگذرد قضیه برعکس میشود. از یک حد که مهربانتر شوی سو استفاده ها از تو زیاد میشود ، نقد و انتقاد و حسادت ها زیاد میشود از یک حدی که بیخیال تر شوی همه چیز روال تر میشود. لکن این حد بسیار مهم است . که باید از آن با بی رحمی تمام بگذری . مثلا زمانی که پشت فرمان ماشینم نشسته ام و با سرعت به سمت مدرسه یا منزل درجاده در حرکت هستم تمام چیزهایی که اطراف جاده هستند به سرعت عبور میکنند؛ اما وقتی خیلی سریع تر رانندگی میکنم ینی از حد
دقیقا الان که من نشستم پشت لپتاپ و دغدغهم دیر کردن دلیوری فلان خرید اینترنتیمو و نتیجه فلان آزمونمه، کجا نشستی و دغدغه کدوم شیعه تو داری و کجا نشستی و داری برای ظهور خودت دعا میکنی؟ یابن الحسن. ما شعور درک نیازتو نداریم. از وقتی چشم باز کردیم با چشم سر ندیدیمت و چشم دلمون هم یواش یواش کور شده؛ بیا و با تویی رو نشونمون بده تا تازه بفهمیم بی تویی چقدر مسخره و دردناک بوده.
آه ای چلچله ها
خبر آرید مرا
خبر آرید ز کوچیدن آن کفتر تنها از باغ
آن کبوتر که پرید
از سر شاخه ی آن سرو بلند
و دگر بازنگشت...
*********
هان،
برگ برگ درختان این سرزمین
شیدای من اند
و همانند تو که دوستم داری
دوستم دارند
********
کابوس بود انگار
دستانت در دست دیگری
و من گریان
**********
برخیز
ای ستاره قطبی
شب،
روزگارِ شهرِ مرا تیره کرده است
این شهر مانده یکسره تنها
بی کورسوی شمعی و بی نور شب چراغ
برخیز
ای ستاره قطبی
برخیز و چشم شب بِدَرآور
با نورِ خویش قاتلِ شب ب
متأسفانه من سواد روایت ندارم که آنچه که رفت را جوری برایتان توضیح دهم که حس کنید با ما بودید. با من و پدرم. رفته بودیم کوه و آبی از بالای کوه سراریز میشد پایین و آبشاری بالای کوه بود و خودمان بودیم و خودمان. من تنها، خودم و خودم بدون موبایل، بدون اینکه عکسی بگیرم یا فیلمی یا استوری ای یا پست اینستاگرامی یا هرچی. با روسری سبز و سارافون زرشکی و شلوار جینی که از فرط لاغری بعد از افسردگی برایم گشاد شده بود. میرفتیم بالا و بالاتر و پدرم مدام می
گاهی اوقات در زندگی مسائلی پیش میاد که آدم نمیدونه چه چاره ای براش بی اندیشه
شما با مسائلی که براتون پیش میاد چطور رو به رو میشین؟
به نظرم بهترین روشی که آدم میتونه انجام بده اینه که بپذیره اون مسئله رو و تلاش کنه برای مدیریت اون مسئله بخصوص مدیریت روحیه خود تا از اصل خود دور نشه ، چون اگر شخصی بخواد تمام وقت ، فکرش رو بزاره رو یک مسئله از زندگی خود دور میشه.
و در ادامه اگر انسان به این درک برسه که از بدو تولد کسی براش فرش مخمل پهن نکرده و همه چ
رفته بودیم برای افتتاح حساب وام ازدواج، آقای بانک دار پرسید قبلا اینجا حسابی نداشته اید؟ گفتم : نه! فرم افتتاح حساب را داد دستم . پر کردم. تحویلش دادم.
اطلاعات را که وارد سیستم کرد گفت شما قبلا اینجا حساب داشتید! دوباره گفتم : نه! مطمئنم که نداشتم.
گفت: سال فلان، از طرف مدرسه فلان!
شوکه شدم! اسمِ مدرسه ابتدایی ام بود، یادم افتاد که آن سال برای همه بچه ها حساب باز کردند و یک کارت دادند دستشان. یادم نبود، اصلا! اصلا!
مامان آه کشید و گفت: امان از آن ر
به زمین و زمان بدهکاریمهم به این، هم به آن بدهکاریم
به رضا قهوهچی که ریزد چایدو عدد استکان بدهکاریم
به علی ساربان که معروف استشتر کاروان بدهکاریم
شاخی از شاخهای دیو سفیدبه یل سیستان بدهکاریم
مثل فرخلقا که دارد خالبه امیرارسلان بدهکاریم
نیست ما را ستارهای، ای دوستکه به هفت آسمان بدهکاریم
مبلغی هم به بانک کارگرانشعبه طالقان بدهکاریم
این دوتا دیگ را و قالی رابه فلان و فلان بدهکاریم
دو عدد برگ خشک و خالی همما به فصل خزان بدهکاریم
هم به تبر
روز های بهتری می آید
چون اعتقاد دارم که روزگارِ آفتاب سوخته پوست می اندازد.
چون اعتقاد دارم اگر غصه هست یواش یواش جاشو خوشحالی میگیره، اگه دلتنگی هست خیلی آهسته اما بالاخره دیدار رو میرسونه و اگه بغض هست به مرور لبخند ها واقعی تر میشه.
اعتقاد دارم ، چون میدونم همونقدر که خوشحالی عمر داره، غم هم یه زمانی داره، میمیره، تموم میشه، میریزه و دوباره برگ های سبز ِ حال خوش جوونه میزنن.
چون دیده بودم روزایی رو که تموم شد و روزگار، پوست تازه ای به خ
ما یه فروشگاه جای خونمون هست که تا حالا ندیدم یک بار هم توی تلویزیون تبلیغات کنه . اما هر دفعه میریم ازش خرید کنیم باید کلی توی صفِ پرداخت بمونیم ، بس که تخفیف داره این فروشگاه ! از طرفی یه فروشگاه هست که یکی در میون تبلیغات تلویزیون مالِ اونه و ادعا می کنه که سه روز حراج کرده . و ملتو توی اون سه روز بد جوری کشونده سمت خودش . می رم می بینم تخفیفاتش به گرد پای اون فروشگاه جای خونمون نمیرسه ! اصلا یه وضعیه . تابلو زده تخفیف ویژه 1 درصد تخفیف ! واقعا مل
هجده تیر نود و هشت ! به سلامتی بیست سال گذشت! بیست سال دیگر هم باید بگذرد تا معلوم شود زیر سینک آشپزخانه نظام چه سوسکهایی لانه کرده بودند! یا شاید لانه کرده اند هنوز هم!
وقتی سال شصت و هشت امام را تشییع می کردند جمعیت داد می زد که علی رغم هشت سال جنگ و آوارگی و گاها گرسنگی علی رغم هزاران ترور علی رغم همه ویرانی ها از کرده خود در انقلاب پنجاه و هفت پشیمان نیست
اما امروز! امروز بیست دقیقه ای برجام را تصویب می کند با هر حرام زاده ای دست می دهد زیر با
گفتم یکی از دوستا میگفت چون فلان دوست مشترک رو دوست دارم بهمانی گفته فلان و بیسار همون دوست مشترکمون که از این به بعد بهش میگم مرغ زرد کاکلی چون موهاشو زرد کرده بود و تپل مپلی هم بود عین یه مرغ تپلی!
شاید دوست خیلی خوبی نباشه اما همین که خونهشون حکیمیه بود و باعث شد من بلد باشم که میشه از زین الدین هم رفت حکیمیه و نگفتم اسنپی بیچاره منو دزدیده راضیم ازش!
دو تا نتیجه اخلاقی امروز
اولیش اینکه آدمی که میگه من فلان نیستم بیسار نیستم خودش از همه فلان تر و بیسار تره منتها اینقدر چشمش رو بقیه است که برای دیدن خودش کووور شده
دومیش اینکه بله از ماست که برماست و اینکه عمیقا دستم بشکنه بخوام در حق یکی خوبی کنم
من نمیدونم نونم کم بود یا آبم کم بود داشتم مزد یه سال جون کندنمو میگرفتم چی فکر کردم با خودم که آدمایی که یک چهارم من هم کار نکرده بودن اومدم شریک کردم
لعنت به من!
دیگه تو قانون طبیعت دست نمی برم قول
از آدمهایی که توی کارشون وجدان دارن، خوشم میاد. درست مثل استاد بانک . که گفت من باید تا فلان قسمت درس بدم و در جواب کسایی که گفتن ما راضی هستیم اگرم تا اون قسمت درس ندین، گفت برام مهم نیست اینجور رضایت!
و یهو یادم افتاد و فکر کردم چه با وجدان!
پ.ن: و خودمو سرزنش نمیکنم بابت این رعایت نکردن فاصله و نیم فاصله و فلان. چون اینجا یه خونهاس؛ خونهامه و میخوام توی خونهام نیم فاصله رعایت نکنم و حتی فاصله و میخوام ی جور باشه انگار شلوار راحتی پامه
پشت سر تیای احتمال حرف میزنیم؛ داییاش فوت میکند و غصهم میگیرد.
ذهنم پر از است از این جور چیزها که نوشتنم نمیآید.
معیارهایم(ان) خراب است.
پینوشت: گیریم اینها تمامشان بگذرد و روی خورشید را ببینیم. با روحی که آسیب دیده، تکهتکه است، چه کنیم؟ خورشید را مرهمش بگیریم؟
من آدمِ منت گذاشتن نیستم. یعنی یادمم نمیمونه واقعیتش.
ولی این چند روز انقدر انقدر انقدر زیاد فکر کردم به روزایی که گذشت، که الان اگه جلوم بود همه ی همه ی همه ی اون روزایی که به خاطرش از این سر تهران پامیشدم میرفتم اون سرش واسه اینکه فقط کنارش باشم رو یه جوری میکوبوندم تو صورتش که دیگه واسه من گوه اضافه نخوره.
ولی جلوم نیست. ولی تا چند روز دیگه هم نمیبینمش. ولی من آدم منت گذاشت نیستم.
.
.
زنگ زد بهم که ببینمت
گفتم کجا
گف نمیدونم، تو بیا پایین من م
راننده ترمز گرفتدست انداز را که رد کرد ، رو به مسافر بغلدستش گفت:این دست اندازها اگر نبودسَرِ تقاطع ها خیلی خطرناک میشد خدا خیرشان دهدگاهی هم زندگی میافتد توی دست اندازلابد خدا میخواهد ازخطرِ روزگارِ پُرتقاطع،کم کند سختیها را دستانداز میکند تا زندگیمان کم خطرتر شود إنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً بدرستیکه بعد از هر سختی آسانی است .
موقع تحویل شیفت تلفن اورژانس زنگ خورد.بقیه پرستارها رفته بودن برای تحویل شیفت.دانشجوی شیفت شب هنوز نیومده بود.تلفن رو برداشتم یه خانمی پشت تلفن گفت فلان بیماری رو دارید؟فامیلی مریض رو پرسید منم گفتم آره.فکر کردم سوپروایزر یا پرستاری کسی هست داره اطلاعات می گیره.به خانمه گفتم که به مریض شارکول سوربیتول دادیم بخوره.
گفت شارکول؟
من گیج هم نفهمیدم که خب اگه قرار بود از پرسنل بخش های بیمارستان باشه چنین سوالی نباید بپرسه و باید شک می کردم می پر
خدا را شکر میکنم که این دوران را به سلامت طی کردم. الان از همه استرس ها رها شدم...
یک سفر چندروزه میخواهم...
شاید به کرمان
شاید به مشهد
شاید به خوزستان
اینها سه شهری هستند که در نظر دارم. تا ببینیم کدام میشود. امیدوارم خوش بگذرد
خدایا منو از دست فامیلایی که فک میکنن یه پا مومن مجتهدم و برا برگردوندن نظرم از گیاهخواری نشستن از فلان امام و فلان پیامبر و فلان آیت الله نقل قول میکنن نحات بده:|
چرا نمیشه عین آدم به خاله 50 ساله ام بگم "من اشرف مخلوقات نیستم و برام مهم نیست فلان حضرت در مورد اینکه همه ی مخلوقات نعمت هایی واسه انسان هستن چی گفته:| " ؟
خدایا جان خودت و همین عزیزانی که با استناد بهشون تو همین چندساعت مغزمو به فنا دادن نجات بده:))
هیچ چیز اندازه چند روز با فامیل بود
بسم الله
از جمله فرهنگهای مسخره مون اینه که به محض اینکه خبری از بچه بشه شروع میکنن به پرسیدن اسمش حالا اصلا معلوم نیس دختره یا پسر،برای خودشون اسم هم انتخاب میکنن. تازه مورد داریم میگه شما هرچی میخوای بذار، ما فلان اسم صداش میکنیم!
بنده خدایی از اقوام رو سین جیم کرده بودن که اسم بچه ت رو چی میخوای بذاری و گفته بود محمد حسن، اونم به خاطر دل حضرت زهرا.س. که گفته بودن نام حسن غریب هست.
کل خاندان تا هفت پشت غریب تر زنگ میزدن که حالا محمد حسن شد اسم
عید امسال با مهمانی نا خوانده..
کم کم به لحظات پایانی سال 1398 نزدیک می شویم.
یک سال دیگر با فراز و نشیب ها،تلخی ها و شیرینی ها و غم ها و خوشی هایش گذشت...
اما امسال عیدی متفاوت در پیش خواهیم داشت؛عیدی با مهمانی ناخوانده که وجودش خوشایند نیست...
اما خب این نیز بگذرد...
بودند کسانی که عید سال گذشته را با خانواده خود به خوشی سپری می کردند اما حال درگیر مهمان نوازی این مهمان خوفناک شدند و هم اکنون زیر خروار ها خاک آرمیده اند...
این نیز بگذرد...
کاش کمی رعا
راستش وقتی به همه چاله چوله های روحیم فکر کردم ترس برم داشت!
ترس از اینکه من با همه ی این ضعف ها اگه تنها جایی زندگی کنم میتونم گلیمم رو از آب بکشم بیرون یا نه؟
دلیل اینکه با استعدادم ولی شدم همه کاره ی بیکار همین ضعف هاست.
حالا که کاملا تنهای تنها شدم با این واقعیت ها روبرو شدم و فکر میکنم که دقیقا چیکار میخوام بکنم.
برای مردم زندگی میکنم که بگن به به و چه چه که رفته سر فلان کار و فلان قدر پول درمیاره؟
یا میخوام برای خودم زندگی کنم و وارد مسیر سخ
ایمان آمیخته با شرک
خدای سبحان در باره کسانی که به این ایمان ناب، راه نیافته اند می فرماید ایمان
[233]
اینها با شرک، آمیخته است:
«و ما یؤمن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون» (17)
یعنی، بسیاری از انسانها با این که مؤمنند، مشرکند. امام صادق (علیه السلام) در تبیین این حقیقت که چگونه اکثر مؤمنان، مشرکند؟ فرمود: همین که می گویند: اگر فلان شخص نبود، مشکل من حل نمی شد، این تفکر با ایمان، سازگار نیست:
«هو قول الرجل: لولا فلان لهلکت و لولا فلان لما اصبت کذا و کذا
• منتظر:
چهل سال هم بگذرد (چهل سال گذشته و من هنوز منتظرم)منتظرت می مانمتا نفست رالبخندت رااستخوان هایت رااز لوث ترکش های زنگ زده ی بیالایمو در چشم هایت سوسن و یاس بکارمو پیشانی بند سرخ یا حسینت را دوباره گره بزنم.
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
گاهی اوقات در زندگی مسائلی پیش میاد که آدم نمیدونه چه چاره ای براش بی اندیشه
شما با مسائلی که براتون پیش میاد چطور رو به رو میشین؟
به نظرم بهترین روشی که آدم میتونه انجام بده اینه که بپذیره اون مسئله رو و تلاش کنه برای مدیریت اون مسئله بخصوص مدیریت روحیه خود تا از اصل خود دور نشه ، چون اگر شخصی بخواد تمام وقت ، فکرش رو بزاره رو یک مسئله از زندگی خود دور میشه.
و در ادامه اگر انسان به این درک برسه که از بدو تولد کسی براش فرش مخمل پهن نکرده و همه چ
بیشتر از اینکه برای امتحان فردا استرس داشته باشم برای بعدش که قراره خونه پدربزرگ سر بزنیم استرس دارم !
البته خطر اینکه عموم هم ببینم وجود داره و در اون صورت حتما احتیاج به احیای قلبی پیدا خواهم کرد :/ موندم آیا تو خونه ی پدربزرگم اپی نفرین پیدا میشه یا نه ؟!!! :/
+نصفه شبی نیمکره ی راست و چپ مغزم دارن با هم سر این بحث میکنن که دکتر شپرد سریال لاست هندسام تر و جنتلمن تره یا دکتر شپرد آناتومی گری ؟!!!
+با همون منطق جمله ی قبلی همزمان با اون الان داره آ
من خوبم. من خوبم. من خوبم. میتوانم همینجا هزار بار بنویسم که من خوبم اما آدمها خستهکنندهاند. زندگی سخت است و روزمرگی کسالتبار کلمنتاین. خیابانی که هر روز بر رویش قدم میگذارم و شهری که در آن ننفس میکشم بویِ لجن میدهد. فقط ادامه میدهی و میشوی امتدادِ بیهودگی؛ در روزگارِ افتخار به این بیهودگیها و بطالتها اما من شرمسارم. اما من هنوز احساس میکنم جایی کم گذاشتهام. ادامه. امتداد. بیهودگی. نه برای این که دلیلی داشته باشم. نه. اتف
گاهی وقت ها به پشت سرم نگاه می کنم و می پرسم از خودم آیا این « من »بود که فلان کار را انجام داد ؟ این « من »بود که چنین اشتباهی را مرتکب شد ؟ من بود که فلان کار سخت را انجام داد ؟ ...
باور نمی کنم گاهی که این « من » همان « من » باشد و آن مرد درست گفت که هر شخصی در زمانی از زندگی اش آن ملاقات مقدس را تجربه خواهد کرد . آری درست گفت.
آن « من » با این « من » قدری تفاوت دارد ولی هنوز هم زور چیزهایی به این « من »می چربد . مثلا وقتی در حال رانندگی هستی ، خاطره ا
نوشته بود اول فوریه روز جهانی حجاب
روزی که به ابتکار یه خانم مسلمان آمریکایی در پی اسلام هراسی بنا شد که دراین روز، (بعضی از) خانم های غیر مسلمان یک روز متفاوت رو با حجاب و پوشش تجربه میکنن.
بعد این طرف دنیا یه عده سر حجاب دعوا دارند
یکم اون طرف ترِ دنیا چند نفر سر حجاب داشتن یا نداشتنِ این طرفی ها نظر میدن و بحث میکنن! یکم اون ور تر این ورترِ سال ها قبلِ ما، دستور کشف حجاب صادر میکنن! اصلا چیه این حجاب که سرش بحثه!
اگه خوبه، چرا این همه چهارشنبه و
معنی اعتماد رو وقتی فهمیدم که کودکی روی بخاری بود و پدر کنارش روی زمین نشسته بود. کودک با زبانی شیرین و بدون هماهنگی شروع کرد به شمارش .. یک دو سه و بعد هم پرش توی بغل پدر!
پدر که اصلا توقع چنین حرکتی نداشت هر جوری بود تلاش کرد جواب اعتماد کودک رو بده و اون رو در آغوش گرفت بدون این که هیچ آسیبی به کودک برسه.
به خودم گفتم اگه تو هم همینجوری خودت رو مینداختی تو بغل خدا الان خیلی حس و حال بهتری داشتی. بخاطر این که خدا رو باور داشته باشی و بهش اعتماد کن
یارا دیروز حاضر نمی شد تنها از روی فواره های حوض آب و آتش رد شود. اصرار داشت که یکی همراهش برود، وگرنه بچه ها زیر دست و پایشان او را له می کنند. عمه می گفت اگر ترس از ملامت مردم نبود، همراهش می رفتم.
فکر کنید، چندبار این «مردم» و «ملامت» شان ما و دلخوشی هایمان را سرکوب کردند. زنیکه ی فلان، مرتیکه ی فلان. با آن قد و قواره. با این سن و سال. خجالت نمی کشد.
شده تا حالا خجالت نکشید از قد و قواره و سن و سال و هیکلتان و دست به کاری علی رغم خوشامدِ مردم بزنی
فهرست خواسته های نیافتهام را بالا و پایین کردم، تو نبودی...! حال نمیدانم در سال هایی که رفت من به تو رسیدهام و خاطرم نیست؟ یا تا تو فرسنگ ها راه مانده...؟ سر خودم را گول چه میمالم؟ تو هر لحظه با منی و هر روز میبینمت... در خاطرم، در کوچه ها، لابلای صدای ترمز ها و پشت چراغ های قرمز و میان تبلیغات تلویزیونی...! که البته این حال و هوای عاشقیست که همه چیز را به تو ربط میدهد... و شانس تخمی ما، که چرا پیرمرد تهکوچه دختری دارد شبیه به تو! که تخمی ت
تگ های تیتر یا Heading در HTML
عناوین یا تیترها یا به انگلیسی Headings از مهمترین تگ ها در یک صفحه ی HTML می باشد، در واقع میشه گفت مهمترین بخش یک صفحه ی HTML یا یک صفحه ی وب همین تگ های تیتر می باشد.
حتما تا حالا دیده اید و یا شنیده اید، مثلا در یک مجله یا روزنامه میگن فلان خبر رو تیتر ۱ زدن یا مثلا فلانی تیتر ۱ روزنامه فلان می باشد، خب این یعنی همین! وقتی میگن فلان خبر تیتر ۱ روزنامه است یعنی این خبر از مهمترین و جذاب ترین و با ارزش ترین خبرهاست.
تیترها یا عناو
❣هی می نشینیم می گوییم:
اگر خوشگل تر بودم...
اگر پولدار تر بودم...
اگر در یک شهر دیگر زندگی میکردم...
اگر از کشور خارج میشدم...
اگر یک دهه زودتر بدنیا آمده بودم...
یا اگر الآن برای خودم اسم و رسمی داشتم،
لابد اِل میشد و بِل میشد!
ولی این خبرها نیست و ما این را دیر میفهمیم شاید ده ها سال دیرتر
زمانی که عمرمان را دویده ایم که در فلان خیابان، خانه بخریم و فلان ماشین را داشته باشیم و از فلان مارک لباس و کیف و کفش بخریم!
یک روزی میرسد که می بینیم به
من فکر میکنم این خاطرات فلان فلانشده اخر یک جا توی یک کوچهی بنبستی،توی خوابی ، توی دستشویی حتی، ما را خفت میکنند و از پا درمان میآورد ، من به اینها از سر کوچه تا درِ خانه فکر کردم ، بعد از انکه از ماشین پراید نقرهای پیاده شدم که آهنگ هایده پخش میشد : من از لبِ تو منتظر یه حرف تازهم ! و من به سانِ یک احمق ، اشکهایم را روی گونههایم حس کردم ! آیا باید هنوز این آهنگ من را یاد روزهای خاصی در سال ۹۵ میانداخت؟ آیا بهمن ۹۵ لعنتی نبود؟؟؟
عدم ارتباط با دوستانی که در مسائل شهوانی محرک ما هستند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند:انسان بر دین دوست خود است پس مواظب باشید با چه کسی دوستی می کنید. یعنی اگر دوست خوب باشد یا بد، در اعتقاد و اخلاق و روحیات شما تاثیرگذار است و شما همانطور که دوستتان فکر می کند و یا رفتار می کند عمل خواهد کرد.مولا امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: همنشینی با بدان، بدی را به روح آدمی وارد میکند... مانند باد که اگر از جای بدبویی بگذرد، بو را با خو
حضرت صادق ع خوش همسایکی و خوش رفتاری با همسایهروزی را زیاد کند 4 کاهلی گوید حضرت صادق ع میفرمودکه چون بنامین از دست یعقوب رفت عرضکرد بار پروردگارا بمن رحم نمیکنی چشم را گر فتی وفرزندم را که را که بردی پس خدای تبارک وتعالی باوحی کرد که اگر من اندورا یعنی یوسف وبنیامین را میرانده باشم برایت زنده شان میکنم ولی ایا بیا داری ان گوسفند که سر بریدی و بریان کردی و خوردی و فلان و فلان در همسایگی. تو روزه بودند و چیزی از ان بانها ندادی 6 ودر روایت دب
یه نکته ای که بعد از ازدواج متوجهش شدم اینه که وقتی با یه عروس یا دوماد مواجه میشیم چقدر باید مراقب حرف زدن هامون و اظهار نظرهامون باشیم چون میتونه براشون حس های اذیت کننده ای رو تولید کنه که اگه اون حرف ها نبود اصلا ایجاد نمیشد.
مثلا وقتی داره برامون از مراسمش، رسوماتشون، هدیه هاش یا هر چیزی میگه ، ما حق نداریم کامنت بدیم که : عه! ینی فلان کارو برات نکردن؟ ینی فلان برنامه رو اینطوری اجرا کردن؟ ینی در مورد خرید فلان چیز از تو نظر نخواستن؟ ینی
حدود تقریبا4 صبح بود..
پاهامو تو بغلم جمع کرده بودم و میگفتم دیدی نشد!
بغضم کرده بودم حتی قشنگگگ اشک جم بود ک اره دیدی نشد این همه خودتو این چن روز سختی دادی و اخرم اماده نشد و اینا
فلان دختر قرار بود این کار رو کنه.. فلان اقا اینو! اما هیچ کدوم نشد حتی فلان دختر هم درگیر شد نتونس
یکم گذشت صفحه گوشیم چشمک زد..نگا کردم دیدم ی غریبه تو واتساپ پیام داده..
نمیدونم کی بود
چی بود
نوشته بود : سلام خوبین؟ من فلانی ام، این پروژه رو اماده کردم نمیدونم که خوبه
تنهایی سخته . گاهی میشه پنجه ای روی گلوت ...
اما سخت تر از اون اینه که یه آدم بی ربط توی زندگیت باشه !
روح وحشی
+پنجه را به نرمی از روی گلوم بر میدارم . جای دردش را کمی با دستام التیام میدم .
این نیز بگذرد ...
++بهار گیلان فوق العاده است . انگار که توی باغ پرندگانم :)
امیر کرمانی، دانشیار دانشگاه برکلی
۱- اولین زشتی ما که در این دو هفته خودش را به طور کامل نمایان کرد، نظام مسئولیتها و حقوق و وظایف ما بود.
نظامی که در آن به گاه تصمیمات سخت افراد از نقش خود در اتخاذ آن تصمیم شانه خالی میکنند و با ادعای واگذاری تصمیمی به فلان وزیر و فلان فرد، و یا عدم موافقت (قلبی) شان با آن تصمیم، دامن خود را مبرا از هزینهی اشتباهشان میدانند. قطعا تا روزی که معلوم نشود بالاخره در کشور چه
درباره این سایت